برچسب : آیم, نویسنده : haaaamechizemana بازدید : 78 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:43
امسال تنبل ترین ، از زیر درس دررو ترین، پرروترین و بی خیال ترین شاگردای این چند سال تدریسم رو داشتم که واقعا هر بار هر جلسه خستگی رو به تنم میذاشتن واقعا خسته ام کردند منتظرم فقط این جلسات آخرشون هم تموم شه.
بعضیاشونم که واقعا گل بودن اونها بحثشون جداست.
واقعا عجب بچه هایی پیدا میشن، چقدر بچه های الان راحت طلب شدن، چقدر من امسال از دست بعضیا حرص خوردم آخ...خیلی شاکی ام از دست بعضیا شون.
خدایا خودت آخر و عاقبتمونو ختم به خیر کن.
بهار صبور باش..
Just Relax
یک گوشه دنج...ساعت چهار و نیم عصره.
از صبح مشغول بودم.
واسه ی افطار سبزی پلو و مرغ درست کردم و آش گوشت و حلوا.
پدر و پسر خوابیدن کنار هم.
منم رو تختم خوابم نبرد اصلا.
یه مقداری خرید دارم که نمیدونم بذارم بعد از ماه رمضون یا نه؟ مثل کتونی.
همینطوری گفتم یه چهار خط بنویسم.
یک گوشه دنج...روی تختم لم دادم و دارم خرچ خرچ خیار میخورم.
پسرم هم توی پذیرایی داره ماشین بازی میکنه واسه خودش؛ هر چی تلاش کردم تا بخوابونمش موفق نشدم.
شوهرم هم رفته ماشینو چک کنه از لحاظ فنی، آخه احتمالا ان شاالله فردا بریم مشهد عزیزم که چند سالیه وقفه افتاده تو رفتنمون به اونجا.
دلم خیلی تنگ شده واسه مشهد و حرم امام رضا.
بعد از ظهر هم باید برم آرایشگاه پیش دخترعمه ام.
خوابم میاد خیلییییی.
یک گوشه دنج...